اگر دمی ایدوست میهمان معلم غذای روح طلب میکنم ز خوان معلم پدر بکوی معلم مرا چو برد در اول بسجده آمد و بوسید آستان معلم خزان پذیر بود هر گلی که رست بگلشن مگر گلی که بروید ز بوستان معلم بدیده ای که به بینی ز روی مهر پدر را سزد که تا نگری روی مهربان معلم به راستان که اگر پی بری به معنی دانش تمام عمر سر نهی به آستان معلم...
خوش آن گروه که در بر رخ از جهان بستند ز کائنات بریدند و با تو پیوستند به سر عشق کجا پی برند اهل خرد مگر کنند فراموش آن چه دانستند مخور به مرگ شهیدان کوی عشق افسوس که دوستان حقیقی به دوست پیوستند مجو تلافی بیداد از بتان کاین قوم نمک زنند بر آن دل که از جفا خستند جماعتی که کنند از ستم فغان، مشتاق نه عاشقاند، که تهمت به خویشتن بستند مشتاق اصفهانی