گفتم فتد کالای تو در دست من؟ فرمود، نه گفتم من و سودای تو، گفتا که هیچت سود نه بود از طپش آسوده دل در سینه ام تا بود؟ نه افغان که باشد هر طرف در شهر ما دلدادگان صد دلبر و هرگز دلی ،از دلبری خشنود نه سوزم ز نیرنگش که گفت امشب من ناکام را خواهی دهم کام دلت،گفتم بلی فرمود ،نه بر کس درین محفل چسان،سوزد دلم روشن شود در آتشی میسوزدم،عشقت که آنرا دود ،نه در خاک و خون گشتیم ما،غلطان درین میدان ولی دستی عیان گردید نه، تیغی بخون آلود ؟نه رفتم ز گلزار او و شام که تا بودم درو مرغی دمی از ناله ام در اشیان آسود؟ نه چشمت دهد در هر نگه ،رطل گرانی غیر را آیا ازین می ساغری،خواهد بمن پیمود؟نه تو مهر تابانی ولی هرگز چو ماه نو مرا بر جسم لاغر ذره ای از پرتوت افزود نه
چنان گریست دو چشمم بروزگار فراق که کرد یکسره شیرازهء وجود اوراق ز عشق یار مخالف فدل انچنان نالد که از نوا فکند شور در حجاز و عراق نصیحت پدر پیر بشنو ای فرزند طمع مدار ز مه طلعتان وفا و وفاق چه نازها که به عشاق می کند معشوق چه جورها که ز معشوقه میبرند عشاق اگر به تارکم ای سیمبر نهی شمشیر وگر به ینه ام ای سنگدل زنی مزراق ز دامنت ندهم دست و نگسلم پیوند بمقدمت بنهم روی و نشکنم میثاق تو ان بدیع جمالی که صد چو یوسف مصر کمر بخدمت تو بسته همچو وشاق دلی نماند که شورت در او نگشت مقیم سری نماند که شورت در او نماند وثاق تو ایمن از دل و دل مشتعل به اتش هجر تو فراغ از غم و ما راز غصه طاقت طاق